داشتم لابه‌لای یادداشت‌هایم نگاه می‌کردم که این مطلب را دیدم، دو سال پیش برای یکی از نشریات نوشته بودم؛ یادم نیست کار شد یا نه. حیفم آمد در این افسردگی قلم، آن را بازنشر ندهم. می‌دانم کیفیتش پائین است و شاید آن‌قدرها نتوان تعریف طنز را برایش به کار برد. مربوط است به پرتاب کفش‌های خبرنگار عراقی به سمت بوش. آذر 87 بود. چه زود دو سال گذشت.
***
حتما شما هم تا به حال خبر اقدام خبرنگار عراقی در پرتاب کفش به سوی رئیس جمهور آمریکا را شنیده‌اید. حال فرض بفرمایید که قرار باشد یک خبرنگار زنِ تازه‌کار آمریکایی، انزجار خودش را با انجام این کار به جهان اعلام کند.
اپیزود اول- ساعت 9 صبح روز واقعه- منزل خبرنگار
خانم خبرنگار پس از به صدا درآمدن زنگ ساعت، تلفن همراه، تلویزیون و اعتراضات داغ خورشیدخانم که تا وسط اتاق سرک کشیده، بالاخره رضایت می‌دهد چشمانش را باز کند. نگاهی به ساعت می اندازد؛ یک ساعت از شروع کنفرانس خبری گذشته است. باید سریع خود را به محل برگزاری کنفرانس برساند ولی خب این تن بمیرد، بدون برگزاری مراسم «آرایش‌کنون» که نمی‌شود. قید خوردن صبحانه را می‌زند. سریع خود را به جلوی میز آرایش می‌رساند. سراسیمه مشغول بتونه‌کاری و مینیاتوری بر روی چهره‌ی خود می‌شود. «حالا ماه شدم!»
اپیزود دوم- ساعت 9:25 – همون صبح- دم در منزل خبرنگار
خانم خبرنگار در مقابل چهار جفت کفشی که در جاکفشی قرار دارد، می‌ایستد و می‌خواهد یکی را برای عملیات خود انتخاب کند.
الف- چکمه‌ای با رنگ سیاه متالیک: تاملی می‌کند و به ناگاه جیغ بنفشی می‌کشد. «اووووووووه! نه؛ اینو نمی‌تونم بپوشم. ممکنه تو عراق هم مثل ایران -که پارسال رفتم- گشت ارشاد گذاشته باشن. اون وقت با این چکمه‌ها مصداق تبرج می‌شم. من رو می‌گیرند و دیگه نمی تونم به مراسم برسم. پس بی‌خیال این چکمه‌ها»
ب- کفش صورتی با گل‌منگولی‌های زرد: «ایششششششش. وای اینم نه. اینا رو هلن بهم هدیه داده. من سرم بره این کفش‌ها رو نمی‌پوشم. برم اونجا بزنم تو سر بوش که بعد همه بگن کفشی که هلن بهش داده رو زده تو سر بوش. تازه اینجوری اسم اون همه جا پخش می‌شه. خیلی خوشم میاد از این دختره دیگه حالا واسه همه کلاس هم بذاره که کفش اون رو پرتاب کردم.»
ج- کفش سفید با پاشنه‌ی خیلی بلند: «خب اگه این کفش رو با نیم‌متر پاشنه‌، پرت کنم تو سرش که ممکنه حیوونکی دردش بگیره. حالا سرش به درک؛ حتی ممکنه پاشنه‌ی کفشم بشکنه. ولی خب اگه این کفش نباشه که قدم نیم متر کوتاه می‌شه! اون وقت خواهر شوهرم که منو تو تلویزیون می‌بیننه با خودش می‌گه قربون داداشم برم که اینقدر از این دختره سر تره؛ حالا خوبه خودش دماغش اندازه‌ی پاشنه‌ی این کفشه‌ها»
د- کفش معمولی و ساده، بدون تجملات، مناسب برای هیچ مناسبتی!: «مثل اینکه تنها گزینه‌ی باقی‌مونده همینه. آخه با این کفش من چطوری برم توی یه کنفرانس خبری؟»
در این لحظه فکری به ذهن خانم خبرنگار می‌رسد و از گزینه‌های فوق، گزینه‌های جیم و دال را انتخاب می‌کند. وی در حالی که کفش‌های پاشنه بلندش را با لبخندی ملیح می‌پوشد، کفش‌های ساده را درون کیف خود قرار می‌دهد!
اپیزود سوم- ساعت 9:50- جلوی درب کنفرانس خبری
خانم خبرنگار در حالی که جلوی درب کنفرانس ایستاده با تسلط کامل به زبان عربی از شخصی می‌پرسد: «الاکس‌کیوز‌ انا! ما هذا المحل البرکزاری الکنفرانس الخبری الریاسین الجمهورین؟» طبیعی است که خانم خبرنگار آن قدرها تسلط کامل به زبان عربی دارد که بداند در عربی حرف "گاف" وجود ندارد. مرد مذکور خانم خبرنگار را راهنمایی می‌کند.
اپیزودچهارم. 9:58- سالن کنفرانس خبری
دقایقی بیشتر به پایان کنفرانس مطبوعاتی نمانده است. خانم خبرنگار می‌خواهد خودکار و کاغذش را بیرون بیاورد و اگر شده حتی یک خط هم خبر تهیه کند تا لااقل جلوی سردبیر سرافکنده نشود. دقایقی دستانش را در کیف می‌چرخاند تا نهایتا دستش به خودکار می‌رسد؛ تا آن را بیرون می‌آورد زیر لب حسابی به خود فحش می‌دهد و با عصبانیت مداد چشمی را که به جای خودکار با خود برداشته را می شکند.
اپیزود پنجم. 9:59- سالن کنفرانس خبری
رئیس جمهور دو کشور در حال پایان دادن به سخنرانی خود و خوش و بش‌های معمول هستند. الان وقت انجام عملیات است. کفشش را از کیف بیرون می‌آورد که به سمت بوش پرتاب کند. «واااااااااااااااااااااای. خدایا بد شانسی پشت بد شانسی. این چرا واکس نخورده؟ فکر کن! حالا این همه دوربین از کفشم فیلم می‌گیرند و برای دنیا مخابره می‌کنند. پاک آبروم می‌ره. من عمراً این رو سمت بوش پرتاب کنم». لحظه‌ای با خود می‌اندیشد که اگر کفش پاشنه بلندش را پرتاب کند چه می‌شود:«اگه این کفش رو پرتاب کنم اول اینکه ممکنه دیگه کفشم رو بهم پس ندن. تازه ممکنه سرش بشکنه، از دستم شکایت کنه و من برم زندان.» ثانیه‌های پایانی به سرعت می‌گذرند و خانم خبرنگار ناچار به گرفتن تصمیم کبری است. بالاخره تصمیم خود را می‌گیرد که همان کفش‌های معمولی‌اش را پرتاب کند.
اپیزود ششم- 10 ثانیه مانده به پایان کنفرانس خبری
شمارش معکوس:
10- خانم خبرنگار وجودش را مملو از نفرت بوش می‌کند.
9- کفش مورد نظر را بیرون می‌آورد.
8- آنها را به دست می‌گیرد.
7- محکم و قدرتمند به پا می‌خیزد.
6- دستانش را به سمت عقب برده و چشمانش را بر روی جایگاه خیره می‌کند.
5- «واااااااااااااااااای! خدایا حالا این رئیس جمهور کشور ما کدوم یکی‌شونه؟»
4- آقا ببخشید بوش کدومه؟
3- سمت چپی!
2- اه اه. ایکبیری چرا اینقدر دهنت بو می‌ده؟ نمی‌تونستی صبح یه مسواک بزنی و بیای؟ انگار نه انگار داره با یه خانم متشخص صحبت می‌کنه. بشکه!
1- نشانه گیری بر روی سر بوش و...
آخرش را خودتان بنویسید.
|
متن دلخواه شما
|
|